از چهرههایشان خستگی مشخص است. دبستان سرقلعه تنها مدرسه در روستاهای اطراف بخش بشارت الیگودرز است و بچهها از روستاهای دور و نزدیک هر روز صبح به اینجا میآیند. محمد یکی از آن کودکانی است که برای رسیدن به مدرسه هر روز صبح یک ساعت و نیم پیاده تا مدرسه میآید و باز همان مسیر را با پای پیاده برمیگردد. کم پیش میآید کسی پیدا شود و با ماشین او را تا روستای خودشان یا حداقل جایی نزدیک روستا ببرد. خودش اما به این طی کردن مسیر طولانی عادت کرده است اما با آمدن زمستان غیبتهایش زیاد میشود و از درسهایش عقب میماند چون تمام مسیر را برف میگیرد.
مشکلات دختران برای مدرسه رفتن بیشتر است. اینکه دختران کوچک از یک روستا به روستای دیگر بروند تا سواد یاد بگیرند نزد خانوادهها پذیرفته شده نیست و همین دلیلی است تا دخترانی که در روستاهای کوچک زندگی میکنند شانس همان آموزشهای نصفه و نیمه را از دست بدهند و کمی که بزرگتر شدند، راهی خانه شوهر شوند.
درس خواندن با کمترین امکانات برخلاف سایر مدارس مناطق محروم الیگودرز لرستان که کانکس است، سرقلعه مدرسه دارد. به قول بچهها مدرسه واقعی دارد. دبستان سرقلعه از سه کلاس تشکیل شده است که یکی از کلاسها به اتاق دو معلم جوان تبدیل شده است؛ اتاقی که یک تخت دارد و ظرفشویی. دو پسر جوانی که معلم مدرسه هستند روی تخته سیاهی که هنوز روی دیوار مانده است چند بیت شعر نوشتهاند. دو اتاق بعدی، کلاس درس است. اولین چیزی که در کلاس توجه را جلب میکند، بخاری نفتی سیاه و دوده گرفتهای است که گوشه اتاق خودنمایی میکند و بعد یاد کودکان شینآباد میافتم و اینکه مسوولان میگویند در ایران مدرسهای نیست که با بخاری نفتی و غیراستاندارد گرم شود. این موضوع تنها مشکل کودکان مناطق محروم لرستان نیست؛ در خلخال، بعضی مناطق کرمانشاه و روستاهای شمال ایران هم با بخاریهای نفتی و هیزمی گرم میشوند. همین دیروزبود که بخاری نفتی جان دو دانشآموز دیگر را در مدرسهای در زاهدان گرفت. گویا قربانیان بخاری نفتی تمامی ندارد.
گوشهای از دیوار پوسترهایی با مفاهیم دینی و آموزشی چسبانده شده و سمت دیگر دیوار حروف الفبا و روی بخش کوچکی از دیوار هم برنامه نظافت کلاسها نوشته شده است. هر روز دو نفر از بچهها باید کمی بیشتر در مدرسه بمانند و کلاسشان را تمیز کنند. معلمها علاقهای ندارند اسمشان برده شود اما معتقدند بچهها باید از کودکی یاد بگیرند تا کارهایشان را انجام دهند. یکی از آنها که تدریس پایه اول تا سوم را برعهده دارد با صدای محکم میگوید: البته شستن سرویس بهداشتی را خودمان انجام میدهیم. دخترها دوست ندارند این کار را انجام دهند و ما هم دوست نداریم از نظر روحی و روانی ناراحت شوند، برای همین به پسرها هم اجازه نمیدهیم دستشویی را تمیز کنند. ما در کلاس تلاش میکنیم با دخترها و پسرها رفتار یکسان داشته باشیم، گاهی به دخترها آسانتر میگیریم اما در نهایت باید بدانند حق و حقوقشان یکسان است.
معلمان بدون حقوق
بر اساس قوانین آموزشوپرورش برای روستاهایی که بیش از 20 دانشآموز دارند 2 معلم و آنهایی که کمتر از 20 نفر دانشآموز دارد یک معلم تعلق میگیرد. بچهها از ساعت 8 صبح تا 12 همزمان باهم سرکلاس هستند. معلمان برای آموزشهای لازم هر پایه دو پایه دیگر را با مشق و تمرین سرگرم میکنند و با پایه دیگر درس کار میکنند.
معلمها دل خوشی از روزهای کار کردن در مدارس مناطق محروم ندارند اما تنها عشق به تدریس و معلمی است که آنها را سرپا نگه میدارد. یکی از آنها میگوید: شرایط اینجا خیلی خوب نبود، الان به ساختمان مدرسه نگاه نکنید، تا چند وقت پیش اینجا خیلی بد بود. حتی برق هم نداشتیم؛ ساعت 5 که هوا تاریک میشد نه برق داشتیم نه میتوانستیم کاری بکنیم و مجبور بودیم ساعت 7 شب بخوابیم و از تمام دنیا دور بودیم. برای کسی که تحصیلات دارد و دانستن وضعیت دنیا و کشور برایشان مهم است این سختترین اتفاق است. به تازگی برق به روستا کشیده شده است و بعد از آمدن برق به ما گفتند بمانید اینجا خوب میشود و آینده دارد. سال اول که شروع به کار کردیم حقوق دادند اما از سال دوم به بعد همان حقوق را هم ندادند و ما با داشتن زن و زندگی نمیدانیم چه کار باید کنیم، آنها در شهر ماندهاند و ما آمدهایم اینجا و کار میکنیم اما هیچ فایدهای ندارد. بارها اعتراض کردیم و آخر گفتند همین است اگر دوست ندارید ادامه ندهید و بروید. حالا بعد از دو سال نه دلمان میآید برویم و نه میتوانیم با این شرایط کار کنیم اما فعلا ماندهایم تا لااقل زمان خدمتمان پر شود. خدمت در اینجا برایمان مزایا هم ندارد چون نه معلم رسمی محسوب میشویم و نه قراردادی هستیم و نه حتی کد داریم و نه حقوق؛ به ما معلمان خرید خدمت میگویند. آموزشوپرورش به دلیل کمبود معلم افرادی را گرفته که کد نمیخورند اما با موسسات مختلف قرارداد میبندند و آنها معلمان را اعزام میکنند. ما بر اساس ساعت کار میکنیم اما بیمه هم نداریم با حقوق ماهی زیر یک میلیون تومان زندگی کردیم و یک سالی میشود که هیچ حقوقی نگرفتهایم.
دیگری به این نکته اشاره میکند که در حق معلمانی که در مناطق محروم خدمت میکنند کملطفی میکنند. چند سال پیش ما برای رسیدن به یک روستا مجبور بودیم 18 ساعت راه برویم تا به آنجا برسیم چون منطقه به شدت سخت و صعبالعبور بود و در برخی مناطق چهارپایان هم نمیرفتند. در همین روستای «ایلر» یا روستا «پز» مجبور بودیم روی پشت بام درس بدهیم چون حتی کانکس هم نداشتیم که کلاس درسمان شود. حالا از کمترین امکانات و حقوق برخورداریم.
ترک مدرسه به دلیل تنبیه
در این میان اما جای چند نفر از بچهها در کلاس درس خالی است. فائزه از همان دختران است.
او که چند سال پیش مدرسه را رها کرده بود حالا از این کار پشیمان است. او میگوید: چون نمیخواستم کتک بخورم از مدرسه بیرون آمدم و دیگر نرفتم. من مثل بچههای دیگر طاقت نداشتم. او در ادامه به این نکته اشاره کرد که تنبیه کردن دختران و پسران در مدارس امری رایج است و همه بچهها یک بار خاطره تنبیه شدن را در ذهن دارند. فرقی هم نمیکند شاگرد کلاس اول باشی یا ششم.
به نظر فائزه تنبیه زمان قدیم کاربرد داشت و در حال حاضر روش درستی نیست چون استرس دانشآموز بیشتر میشود. اصلا معلم نباید دست روی دانشآموز بلند کند و باید با هم احساس دوستی کنند. معلم ما برای شیطنت ما را با چوب و ترکه کتک میزد. دخترک کف دستش را نگاه میکند و انگار درد ترکهها تازه میشود.
عکس: مهدی زوار