دهههای ۶۰ و ۷۰ دورانی پرتلاطم در تاریخ آمریکا و جنبشهای حقوق مدنی در میان اقلیتهای نژادی (بهویژه آمریکاییان آفریقاییتبار) و اقلیتهای جنسی (بهویژه زنان) و سایر گروههای اجتماعی که خود را به شکلهای مختلف محروم از پارهای حقوق اجتماعی میدیدند، منجر به شکلگیری فهم تازهای از سیاست شد. مسئلهی سیاست هویت و دگربودگی و بازنمایی نکته کلیدی در هنر معاصر است که در دههی ۸۰ مورد توجه قرار گرفت.
در ادامه این کتاب از هویتهایی که در فرهنگ و هنر آمریکا در حاشیه مانده بودند بررسی میشود. در بخش بعدی به تحلیل هویت قومی و ملی آمریکایی در دوران جهانیشدن و چالشهای مرتبط با چند فرهنگگرایی پرداختهشده است.صحاف زاده در راستای اهداف نگارش این کتاب عنوان میکند: آمریکا چیزی بیش از یک دولت_ملت است، بلکه یک مفهوم است؛ که ما خیلی ساده آن را دقیقا نمیشناسیم. این کتاب با بررسی تنها جنبهای از هنر این کشور به سهم خود کوششی است در جهت شناخت بهتر آن.
هنر با هر تعریفی از آنجا که در جامعه وجود دارد یک عنصر اجتماعی است، به همین جهت صرفنظر از خواست هنرمند در ارتباط با عناصر اجتماعی قرار میگیرد. هر عنصر اجتماعی در پی کسب حداکثری قدرت در ساختار اجتماعی است. روشنترین شیوه کسب قدرت در هر نظام اجتماعی مدرن، سیاست است؛ حال این سؤال مطرح میشود که هنر چه نسبتی با سیاست یا بهتر بگوییم روشنترین ابزار قدرت دارد؟
بهنوعی میتوان گفت همه آثار سیاسی هستند. سیاست عموماً بهعنوان یک مکانیزم تنظیم روابط میان افراد و گروههای متفاوت صاحب قدرت فهمیده میشود. بر این مبنا «هنر سیاسی» اساساً نمیتواند به طرز معناداری وجود داشته باشد.
یکی از مضامین محوری این فصل مفهوم آزادی و رابطه میان هنر و آزادی است. هنر در تقابل با واقعیت به لطف تخیل، بهعنوان نفس خور و قدرتش در فاصلهگذاری میان خودمان و امور جاری و مادی، بسیار ارزشمند است. صحاف زاده تأکید میکند در اینجا فهم او از آزادی در هنر وجهی کاملاً اجتماعی دارد. مضمون «هنر و سیاست در آمریکا» بهعنوان محور اصلی کتاب را میتوان بهبیاندیگر «رابطه میان هنر و لیبرالیسم» بازبینی کرد.
لیبرالیسم مبتنی بر این اصل است که قدرت انتخاب را به حداکثر برساند و هدف سیاست حفظ حقوق فردی باشد. به لحاظ تئوریک از اندیشههای جان لاک، هیوم، جرمی بنثم و جان استوارت میل برمیخیزد.
این دو عنصر مهم از دستاوردهای مدرنیته یعنی لیبرالیسم (فرد و آزادی) با دیگر ارزش مدرنیته یعنی نقد همسو میشود. استوارت میل میگوید: «اگر کسانی باشند که به مخالفت عقاید مرسوم و مقبول برخیزند و یا قصد داشته باشند که اگر قانون و عقاید عمومی به آنها اجازه دهد به مخالفت قیام کنند، باید از آنها سپاس گذار باشیم؛ زیرا مخالفت آنها ذهن ما را برمیانگیزد و روشن میکند و باید شادمان باشیم که چنین کسانی هستند…»
به عقیده او کار هنرمند تا حد زیادی انگیزه دادن و مخالفت کردن است. درست و غلطش هم مهم نیست اما باید تا جایی که میتواند نو و تکاندهنده یا شاید بهتر بگویم عمیق و تأثیرگذار باشد.
وقتی بحث خودمختاری سیاسی هنر پیش میآید، کانت این دو مقوله را از هم جدا کرده و بر خودمختاری زیباییشناسی از سایر منافع اعمال و شرایط مادی شامل سیاست پافشاری میکند و به همین روال مبانی اولیه فرمالیسم را پی میریزد. هیوم هم معتقد بود: غیرممکن است هنر در میان مردمی شکل بگیرد، مگر آنکه آنان از موهبت حکومتی آزاد بهرهمند باشند.
پست مدرنیسم و گذر از چهارچوب
دریدا در آغاز مفهوم شالوده شکنیاش واژه جالبی را مطرح میکند با عنوان «پار ارگون»؛ پار به معنی حاشیه و اطراف و ارگون به معنی اثر (هنری). قاب یا پایه که اثر هنری را از جهان اطراف جدا میکند و بهنوعی تأکیدی است بر مرز هنر و غیر هنر و از منظر دیگری پیونده دهندهی اثر هنری با اطراف و حاشیه است. بر همین اساس هنر نه بهعنوان اصلی ناب و خود پاینده بلکه عمیقاً با سایر قوای خرد انسان و آنچه غیر هنر تلقی میشود همچون ادبیات، فلسفه، روانشناسی، جامعهشناسی و البته سیاست درک میشود.
امروزه با توجه به ارزشهای برون ذات و درون ذات هنر دیگر آن رؤیای مدرنیسم محال و غیرمنطقی به نظر میرسد همانطور که جکسون پولاک به بیننده اثر هنری مدرن میگفت: «نباید دنبال چیزی بگردند؛ باید منفعلانه نگاه کنند و سعی کنند آنچه نقاش پیش مینهد دریافت کنند و نه اینکه موضوع یا ایدهی پیشساختهای ازآنچه جستجو میکنند را با خودشان بیاورند». در حقیقت مشارکت همهی آن تصورات پیشساخته است که به هنر غنا میبخشد.
پستمدرنیسمها به سیاست خُرد روی آوردند و در این راستا بهنوعی میتوان از آن خودسازی را بهعنوان تداومدهندهی سنت هنر برای هنر تعبیر کرد. همچنان که لیندا هاچن میگوید پست مدرنیسم به طرز اجتنابناپذیری سیاسی است. مهمترین بعد سیاسی پست مدرنیسم دغدغه آن برای طبیعت زدایی از برخی عناصر شیوه زندگی امروز است که از منظر بارت دُخا زدایی است. بهواقع آنچه ما خیلی ساده و طبیعی فرض میکنیم پدیدههای فرهنگیای هستند که توسط ما ساخته میشود درنتیجه میتوانند تغییر کنند. البته این را هم باید در نظر داشت، پست مدرنیسم هرچند سیاسی است اما برنامهی عمل سیاسی ارائه نمیدهد. بهنوعی همزمان هم محافظهکار و هم انقلابی است. همزمان سنتگرا و سنتشکن است و قراردادهای فرهنگ جاری را تائید و همزمان نقد میکند و به تعبیر آندریاس هویسن پست مدرن «مسئله ما و امید ماست». بهطور بنیادینی اسطوره زدا و انتقادی است و نخبهگرایی را به نقد میکشد.
پست مدرنیسم رسیدن به این نتیجه است که دستیابی به فرهنگ و به پرسش کشیدن آن تنها از درون ممکن است.
منبع خبر : زینب ثقفی / مجله آوام