سرزمین%20فریادهای%20خاموش
مجید حق دوست

سرزمین فریادهای خاموش


جنوب کرمان ، این‌جا آب نیست، برق نیست، توالتی هم وجود ندارد. آدم‌ها برای خلاص‌شدن کمی دورتر از کپر خود، روی کپه‌ای خاک خود را راحت می‌کنند. تن و صورت‌شان ماه به ماه هم رنگ آب نمی‌بیند. برای همین است که بیماری زیاد است. قارچ و بیماری‌های فراوان پوستی. دخترها با موهای بلند و کوتاه تصوری از شانه ندارند. هیچ مویی صبح به صبح شانه نمی‌خورد، بافته نمی‌شود. این‌جا زن و مرد فقط رنج‌های خود را می‌بافند. این‌جا دهان همه آدم‌ها بوی گرسنگی می‌دهد و پسرهای 12-11 ساله، شلوارهای گشاد پدرهای خود را با طناب روی کمرشان سفت می‌کنند. این‌جا وصله بیداد می‌کند. تن هیچ‌کس لباسی نیست که وصله‌ای نداشته باشد. لباس‌ها چنان کهنه است که می‌توان نخ‌های تاروپود را یک‌به‌یک شمرد. اسم‌ها عوض می‌شوند و آدم‌ها یکی هستند. از مسافتی به مسافتی دیگر. این‌جا همه چیز تکراری است. کپرنشینان اگر خیلی خوشبخت باشند، بلدی پیدا می‌کنند تا از تیر چراغ برق برای‌شان رشته‌ای نور بیاورد.



زندگی%20جهمنی%20در%20بهشت
علیرضا معصومی

زندگی جهمنی در بهشت


می‌گویند در بهشت زندگی می‌کنیم، اما هیچ چیز نداریم. نه آب، نه گاز، نه راه، نه مدرسه. آفاق، یک پرده کهنه را کنار می‌زند و می‌گوید: «نگاه کنید! همین پشت، خودمان را می‌شوییم. جهاد هفته‌ای یک بار با تانکر آب می‌آورد» بچه‌ها دورش را می‌گیرند. قد و نیم قد هستند. یکی‌شان، آنکه کوچکتر است، انگار که فهمیده باشد موضوع مهمی در کار است، به تقلید از مادر، پرده جلوی خانه‌شان را کنار می‌زند تا بشود عکس گرفت. خانه، یکی از 6 اتاق ردیف شده کنار هم است که در هر کدام یک خانواده زندگی می‌کنند. در خانه هم همان پرده رنگ و رو رفته است که پسر بچه آن را کنار زده. کنار اتاق‌ها وسایل مختصری دیده می‌شود. چند دست رختخواب، یک زیرانداز کهنه، چند تکه ظرف و خرده ریزهای دیگر. بیرون اتاق هم آفتابه‌های پلاستیکی ردیف شده‌اند. تمام دارایی خانواده همین است.قبلاً روی زمین کشاورزی کار می‌کردیم. به خاطر اینکه دست‌مان تنگ بود با بنیاد هماهنگ شدیم. حالا بنیاد زمین‌های‌مان را گرفته. شکایت کرده‌ایم اما هنوز که نتیجه نداده. هیچ درآمدی نداریم غیر از یارانه.»