در حال بارگزاری
لطفا شکیبا باشید...
اسباب بازی کودکان
مهناز قباخلو
ایستگاه خواب راه آهن تهران
راهآهن، میدانی است که هنوز سیل تغییرات تهران آن را با خود نبرده است.خورشید بالای میدان راهآهن ایستاده و باد پرچمهای کوچک سبز و قرمز و آبی که سراسر میدان به ریسهها آویزان است را تکان میدهد. تاکسی و شخصیها به سرعت پر و خالی میشوند. مسافران با عجله خود را به ورودی راهآهن میرسانند تا از قطار جا نمانند. در غذاخوریهای ضلع شرقی میدان چند نفری مشغول خوردن چایی و کشیدن قلیان هستند. فونت قدیمی روی درهای شیشهای هنوز همان است که بوده و انگار کسی حوصله مدرن کردن سردر یا داخل مغازهها را ندارد. توی خیابان بیگی مردان به نظر بیدلیل روی سکویی پشت به میدان ردیف نشستهاند. پیرمردی از داخل کیسه قدیمی که جلوی پایش است شلواری جین را بیرون میکشد نگاه میکند. پسری جوان با صورتی که انگار استخوانهایش تا چند لحظه دیگر بیرون میزند از موتورسواری بستهای میگیرد و در چشم به هم زدنی غیب میشود. ابتدای خیابان بیگی هم چند نفر مشغول فروش انگشترهای مردانه هستند. کاسبان بیمغازه میدان که شاهدان عینی سالهای رفته هستند.
زهرا غلامرضا زاده
گنج های فراموش شده
«ایکس باکس» و «پلی استیشن» ندارند. حتی نام هیچ کدام را نشنیدهاند. اما بازی کردن و شاد بودن را بلدند. یک توپ خوشحالشان میکند و یک طناب ساده، لبخند روی لبشان مینشاند. اینجا «قلعه گنج» است؛ اینجا پدر و مادرها گلایه نمیکنند: «عجب دوره و زمانهای شده؛ ما نمیدانیم چطور باید بچههامان را خوشحال کنیم؟ از بس همه چیز دارند نمیدانیم چه اسباببازی و کتاب و لباسی برایشان بخریم؟» اینجا«قلعه گنج» است؛ بچهها چیزی ندارند. از دوچرخه و ماشینهای الکترونیک و عروسکهای نرم آدمنماخبری نیست اما لبخند کودکان واقعی و دنیاشان پر از شادی است.
فـیـلـم و عـکـس خـبـری، مـسـتـنـد نـورفـتـو
صفحه اول
عکس
خبری
مستند
فیلم
خبری
مستند
رویدادها
ارسال عکس و فیلم
جستجو
ارتباط با ما