روشن دلی
1400/02/05 12:37
همیشه برایم سوال بود که نابینایان دنیا را چطور میبینند و این سوال بود که مرا سوق داد به سمت پیرمردی در کیاسر که هم دوران بینایی داشته و هم نابینایی. اینکه بالاخره روزی آمده است که دیگه رنگ لاجوردی آسمان در گرگ و میش صبح، نور تابیده شده از شیشه های رنگی پنجره خانه اش و چهرهی همسر و دخترش را ندیده است و در واقع قدم به دنیای دیگری گذاشته است.
اسماعیل یوسفیان 75 سال دارد، او بیش از 20 سال است که بینایی خود را از دست داده است. نابینایی او نشأت گرفته از این بود که حاصل ازدواج فامیلی بود و رفته رفته سوی نگاهش ضعیف و ضعیف تر شد تا اینکه بالاخره یک روز دیگر ندید.ضعف در دیدن اما باعث نشد که او دست از کار بکشد. جدای از کار کشاورزی که پیاده با عصا و آهسته وار خود را به زمین شالی اش میرساند و حاصل 13 کیلومتر پیاده روی اش را برداشت میکرد، از راه نماز و روزه استجاری ای نیز امرار معاش میکند.
1/14
اسماعیل در دالان زندگی اش تصمیم گرفته است به تنهایی بتواند با مشکل خود کنار بیاید و نگذارد نابینایی زمین گیرش کند.
2/14
در خانه، دیوار حیاط پشتی، نردبان تکیه داده به پشت بام، همه و همه در ذهن اسماعیل نشانه گذاری شده اند و نقشه خانه اش در ذهن خود ترسیم کرده است و تنها با لمس اشیا و عادت به خصوصیات آن میتواند بگوید کجای خانه است و با قدم هایش و شمردن آنها مقصد بعدش اش را طی میکند.
3/14
مشتی اسماعیل به وسیله ساعت گویایی که موبایلش دارد ، نسبت به ساعات شبانه روز مطلع میشود
4/14
مشت اسماعیل از حس های دیگر مانند لامسه برای وضو گرفتن و آماده شدن جهت اقامه نماز و کارهای روزمره استفاده میکند
5/14
او بعد از قرائت اذان از طریق رادیو ، بوسیله میکروفون و بلندگو ی قدیمی ای که دارد برای اهالی روستا اذان میگوید .
6/14
نماز اول وقت او ترک نمیشود ، همچنین او از راه نماز و روزه ی استجاره ای کسب درآمد میکند . و به گفته خودش در سال حداقل 8 ماه را روزه میگیرد .
7/14
حیاط پشتی خانه ی اسماعیل جاییست برای خلوت کردن هایش و در آنجا با مرغ هایش حرف میزند و برایشان دانه مهیا میکند.
8/14
مشتی اسماعیل در سال های زیاد نابینایی اش کار های شخصی اش را خود به تنهایی انجام میدهد و نذاشته است که نابینایی اش مخل انجام کار هایش شود.
9/14
انتقال احساسات، لبخند، زبری، لطافت، گرمی و سردی و بسیاری از کار های یک نابینا با حس لامسه صورت میگیرد. اسماعیل نوک انگشتانش بار ها بریده شده است، سوخته و زبر شده و این راهیست برای ادامه دادنش به زندگی.
10/14
او عادت دارد زمان غروب آفتاب هنگامی که گرمای هوا رو به کاهش است به تنهایی در روستا پیاده روی کند
11/14
او هر جا که بخواهد برود خودش آهسته آهسته میرود. بطوریکه نقشه روستا را در ذهن خود کشیده است و طبق عادت و آنچه در ذهن دارد تردد میکند. اما به مرور زمان با گسترش و تغییرات روستا او مجبور است با آژانس یا یک همراه به ادارات یا مغازه های جدید التاسیس برود. در اینجا نیز او برای پیگیر بیمه خود و همسرش به اداره بیمه تامین اجتماعی رفته است.
12/14
بعد از نماز مغرب و عشا اهالی محل از مشتی اسماعیل دعوت میکنند برای روضه خوانی به منزل شان بیاید و او شبانه ، آرام آرام کوچه هارا طی میکند و به مجلس روضه میرود . ضمن اینکه در شهر کیاسر هر شب روضه سید الشهدا برقرار است .
13/14
آفتاب شدید باشد یا غروب دلچسب با انوار رنگارنگ آسمان برای اسماعیل فرقی ندارد، او همه چیز را تاریک میبیند و در دنیای خود و تنها با حس لامسه اشیا و اطرافیانش را احساس میکند.
14/14
مشت اسماعیل سال هاست که موذن روستاست، او نماز صبح را روی ایوان خانه اش میایستد و برای اهالی اذان میگوید.