غروب شده بود، کمکم چراغهای خیابان داشت روشن میشد، مرد خودش را به زور در اتوبوسی که به ایستگاه رسید جا داد، یک دستش به کیف بود و دست دیگر را کشید و دستگیرهای که تبلیغ سس گوجه داشت را گرفت. اتوبوس راه افتاده بود و مرد به کمک دستگیره خودش را نگه داشت تا نیوفتد. نگران بود مبادا هندزفری سیمدار سفیدی که در گوشش لق میزد بیوفتد. آهنگ بعدی شروع شد... با لهجهای که برای این شهر غریب بود اما برای او یادآور بوی چمن و کاهگِل و خانه بود. پشت چراغ قرمز، زیر فشار جمعیت، نگاهش به عکس گاو روی تابلو افتاد، «قصابی برکت». چشمانش برق زد، نفس عمیقی کشید، دستگیره اتوبوس را فشار داد و در دل گفت: گاو...
گاو برای اهالی مشرق زمین نماد زندگی بوده، ما هنوزهم قصهی گاو «عزاداران بیل» یا تصویر «گاو» مهرجویی یا بازی «گاو حسن» را به یاد داریم. گاوها از دیرباز با ما زندگی میکردند. یک بار سر سفره صبحانه، چشم مادر بزرگ که به لیوان شیر افتاد گفت: «اون زمان، موقع دوشیدن، اول اجازه میدادیم گوساله سیر بشه بعد شیر گاو رو میدوشیدیم، این شیرها قوت نداره، شیرِ گاوِ غصه داره، گاوی که گوسالش رو ازش جدا کنن غصه داره». یک بار دیگر هم میگفت: «هرجا بودیم، شب به خانه میآمدیم تا مبادا گاو تشنه و گرسنه بماند». جای دیگری میخواندم که گاوها با شنیدن صدای موسیقی شیر بیشتری تولید میکنند، آنجا بود که فهمیدم گاوها، مثل ما آدمها روح دادند، میفهمند و غصهدار میشوند.
امروز اما گاوها مثل آدمها، به شهرها کوچ کردند، اجتماعی شدند و در دامداریهای مدرن و مجهر زندگی میکنند و به سهم خودشان چرخدندههای توسعه را میچرخانند. غذای آماده، آب آماده، دستگاه سم تراشی، دامپزشکهای فراوان، معاینههای بهموقع و در یک کلام، رفاه زیاد! خیال میکنند زندگی بهتری پیش رو دارند. مثل مرد روستایی که از سبزهها و کوهها خسته شده بود و برجهای سیمانی و پلها و خیابانهای شهر، فکرش را مشغول کرده بود.
گاوهای دامداری یا همان گاوهای شهری، به کاه و آبِ بهموقع راضی شدند و از اینکه جای خوابی دارند که اسمش طویله نیست خوشحالند! یاد حرف بعضی آدمها میافتم که میگفتند: «پسر جان به فکر یک آب باریکه باش». امروز اما میبینم گاوهای شهری «کاهباریکه»ای دارند و سقفی بالای سر.
رام و سربهزیر زندگی را تکرار میکنند تا هر روز در صف، منتظر دوشیده شدن بمانند. صف معاینه، صف آزمایش و صف آرایش و غروب دامداری چه سوت و کور است وقتی گاوها به خوابگاه رفتهاند تا برای فردای تکراری آماده شوند. امکانات دامداری برای این است که آدم ها گوشت بهتر و شیر بیشتری داشته باشند و چه حیف که گاوهایِ آزادِ علفزارهایِ بیانتهایِ خدا، چشمشان به کاه باریکهای باشد که آدمها برایشان تدارک دیدهاند.
چه حیف که قانون دامداری حکم میکند بچهها را پس از تولد، به محل نگهداری گوسالهها ببرند، گاوی که با صدای موسیقی، شیر بیشتری میدهد، بدون نوازش گوسالهاش حتما غصهدار میشود.
و گوساله برای اولینبار، به دست آدمها و از پستانکی شیر میخورد، که شیر مادرش در آن است.